سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عشقولانه ها

شاگردی از استادش پرسید:عشق چیست؟

استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!!

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه اوردی؟

شاگرد با حسرت جواب داد:هرچه جلوتر می رفتم خوشه های پرپشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین خوشه ها تا انتهای گندم زار رفتم اما هیچ ندیدم.

استاد گفت:عشق یعنی همین

شاگرد پرسید:پس ازدواج چیست؟

استاد به سخن امد که:به جنگل برو بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی.

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.استاد پرسید که شاگرد چه شد؟و او در جواب استاد گفت:به جنگلرفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم .ترسیدم که اگر جلوتر بروم دست خالی برگردم.

استاد باز گفت:این یعنی ازدواج.

((عشق شوری بی پایان و بی انتهاست  و ازدواج انتهای جاده عشق.))عشق وازدواج

نوشته شده در چهارشنبه 90/6/2ساعت 4:37 صبح توسط نازنین نظرات ( ) | |


قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت