سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عشقولانه ها

www.tutuu.blogfa.com این وبلاگ به این ادرس انتقال یافت منتظر دیدار شما هستم.نظر یادتون نره ممنون


نوشته شده در سه شنبه 90/6/8ساعت 3:46 صبح توسط نازنین نظرات ( ) | |

ذدرددعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بین‌المللی
"دستهای کوچک دعا" است.این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار می‌شود
و دعاهای بچه‌های دنیارا جمع ‌آوری می‌کند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و
به آنها جایزه می‌دهد. دعاهایی که می‌خوانید از بچه‌های ایران است.



آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد! (تاده نظر‌بیگیان / 5 ساله)


خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد
فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / 7 ساله)



ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا
می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی
تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت
کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد
ملکی / 11 ساله)


خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی.
خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / 9
ساله)



خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر
او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله)


آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها
هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی
می‌دهند که به من عیدی می‌دهند! (سحر آذریان / 9 ساله)



ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف
نان بایستم! (شاهین روحی / 11 ساله)


خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / 10 ساله)



ای خدا! کاری کن که دزدان کور شوند ممنونم! (صادق بیگ زاده / 11 ساله)


خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه
بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را
بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان
مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم.... (مهسا
فرجی / 11 ساله)

                  


خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / 8 ساله)


خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن دادش
دار کنی! (زهرا فراهانی / 11 ساله)


ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما
پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم
می‌رسم. خدایا دعای مرا قبول کن... (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله)



خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر
رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)


ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو
همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله)


خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار
می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون
من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم! (دلنیا عبدی‌پور / 10 ساله)


آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن
وقت آنها هم می‌فهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد
نمی‌گرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله) 

 
خدایا! می‌خورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین
اوستادی / 7 ساله)


خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس
بخوانیم؟ در سال جدید دعا می‌کنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت
کنیم! (نیشتمان وازه / 10 ساله)


اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری
نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله)


خدای مهربان! من یک جفت کفش می‌خواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق
کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله)


خدایا! من یک دوستی دارم که پدرش کار نمی‌کند فقط می‌خوابد و همین طور
تریاکی است! خدایا کمک کن که از این کار بدش دست بردارد. خدایا ظهور آقا
امام زمان را زود عنایت فرما.... (لیلا احسانی فر / 11 ساله)


نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 3:35 عصر توسط نازنین نظرات ( ) | |

خدای عزیز ،می خواستم اگر اشکالی نداشته باشد پیشنهادی بکنم.چرا تو دین های کمتری به وجود نمی آوری تامردم با هم بیشتر دوست باشند؟ ما تازگی در مدرسه چیز هایی درباره جنگ های صلیبی که سالها پیش اتفاق افتاده خوانده ایم.جانت (11ساله)

خدای عزیز ، تو چطور با مریم آشنا شدی؟ اندی(6ساله)

خدای عزیز، تو چه کسی را عبادت می کنی؟ اگر عبادت نمی کنی فکر می کنی بتوانی به من اجازه بدهی از انجام این کار خلاص بشوم؟ جیم (9ساله)

خدای عزیز ، پدرم هفته ی گذشته کارش را از دست داد. لطفا کمکش کن تا زودتر کار پیدا کند. او وقتی در خانه است خیلی ما را اذیت می کند. مارتین(8ساله)

خدای خوب و عزیز، من به تو احساس نزدیکی می کنم. ما مثل اعضای یک خانواده هستیم. شاید بتوانیم با هم ازدواج کنیم و این پیوند را محکم تر کنیم. عاشق تو : تینا(7ساله)

خدای عزیز، مادر بزرگم سال پیش فوت کرد. مادرم می گوید که او آمده پیش تو. لطف می کنی و این پیغام را به او بدهی؟ مادر بزرگ! من درسهایم را خوبی می خوانم و در مدرسه با پسری آشنا شده ام و قرار است که با هم ازدواج کنیم. با تمام عشقم : سیندی (8ساله)

خدای عزیز، از اینکه پدر و مادر، خواهرم آنیتا و پدربزرگ و مادر بزرگ به این خوبی به من داده ای متشکرم . آنهال واقعا مهربان و فوق العاده اند . در مورد برادرم فیل تورا می بخشم. فکر کنم در مورد او نتوانستی کارت را تمام کنی. سین (12 ساله)

خدای عزیز، برای خواهرم یک بلای اضافی داری؟ مثل بلایی که سر مصری ها آوردی؟ او خیلی احمق است. استانلی (8ساله)

خدای عزیز، پدرم فکر می کند که توست . لطفا او را به راه راست هدایت کن. وین (11ساله)

خانم و آقای خدا، خانواده ی شما چه جوری است؟ عیسی بچه ی بزرگ خانواده است؟ کارن(7ساله)

خدای عزیز، توی مدرسه یاد گرفته ام که تو می توانی از کرم ابریشم پروانه بسازی. به نظر من این کارت محشر است. برای خواهرم چه کار میتوانی بکنی؟ او زشت است. لطفابه پدر و مادرم نگو که من این را برایت نوشتم. رفیق تو : گرگ (11ساله)

خدای عزیز،
آتشفشان ها خیلی محشرند. اما تو باید یاد بگیری عصبانیت خودت را کنترل کنی!(این حرفی است که مادرم همیشه به من می زند).
با عشق
ویکتور*** (11 ساله)

دوست قدیمی و عزیزم،
اوضاع چطور است ، رفیق؟ می توانی کاری کنی که من و دوستانم بتوانیم شب های تابستان بیشتر بیرون بمانیم؟
ما بچه های باحالی هستیم.
مارک***(11 ساله

خدای عزیز،
تو چرا به مسیح اینقدر سختی دادی؟ پدرم هم به من سخت می گیرد. پس من می دانم که او چه کشیده!! فکر نمی کنی شاید بهتر باشد هر دوی شما کمتر سخت گیری کنید؟
مارک *** (11 ساله)

خدای عزیز ،
من فکر میکنم تو باید واقعاً با هوش باشی که مذهب را اختراع کردی .
با این کار باعث شدی که همه ی مردم به تو احترام بگذارند و مدام اسم تو را به زبان بیاورند.
من هم میخواهم معروف بشوم.
با احترام
فرانک *** (11 ساله)

ای خدای بزرگ: اگه برام چراغ جادوی علاء الدین رو بفرستی حاضرم هرچیزی رو که دارم به تو ببخشم... البته بجز پولهام و شطرنجم.

ــ خدای عزیز آیا تو خدای حیوونا هستی یا خدای اونا یکی دیگه ست ؟


نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 3:16 عصر توسط نازنین نظرات ( ) | |

داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.ذتائدذدئ


نوشته شده در شنبه 90/6/5ساعت 4:15 عصر توسط نازنین نظرات ( ) | |

عشق یعنی ......

عشق یعنی یک سلام و یک درود

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن بدست

عشق یعنی آب بر آذر زدن

عشق یعنی چون محمد پا به راه

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی با پرستو پرزدن

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی یک تیمم یک نماز

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی مستی و دیوانگى

عشق یعنی خون لاله بر چمن

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی آتشی افروخته

عشق یعنی با گلی گفتن سخن

عشق یعنی معنی رنگین کمان

عشق یعنی شاعری دلسوخته

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی سوز نی آه شبان

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحطه های ناب ناب

عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

ذتائدذدئعشق یعنی سوختن یا ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی با جهان بیگانگى


نوشته شده در شنبه 90/6/5ساعت 4:12 عصر توسط نازنین نظرات ( ) | |

   1   2   3   4   5   >>   >

قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت